وبلاگ قلم عشق

افسرجوان جنگ نرم

وبلاگ قلم عشق

افسرجوان جنگ نرم

وبلاگ قلم عشق

یک افسر جوان جنگ نرم

لوگوی ما


 

 

تبليغات

داشتم یه کتابی درباره میخوندم که رسیدم به این متن:
....در قبل از عملیات والفجر 8،بودجه و تهیه خوراک انقدر کم بود که بچه ها خیار گندیده خورده بودند و مسموم شده بودند و با سختی های زیادی ماه رمضان سال گذشته را طی کرده بودند....
اینجا بود که یاد دوره هایی که رفتم افتادم ! دوره هایی که میخواست من رزمنده جنگ نرم بشم اما نشدم:(
من کجا و رزمنده های هشت سال دفاع مقدس کجا!
شاید بخاطر اینه که من خیار گندیده نخوردم ! من غذاهای خوب خوردم اما باز ایراد گرفتم ...باز غر زدم...باز نق زدم...
گفتم غذا چرا کمه؟! چرا کیفیتش خوب نیست ؟! چرا کلاسا گرمه؟!چرا کولر روشن نیست؟!
گفتم به ما خوب نمیرسین بعد میخواین خوب هم کار کنیم؟!
:((
خوبه من تو زمان جنگ نبودم وگرنه اونجا بدون امکانات اولیه زنده گی چه میکردم؟!
اینجاست که فرق من و آشکار میشه
اینجاست که اونا آسمونی شدن و من هنوز اسیر زمینم....
جالبه هم دارم که هستم!
من افسر جوان جنگ نرم نیستم ! من فقط جوان هستم ...افسر نیستم چون مثل ها نیستم ...اصلا باور کردم که جنگ است؟! به جنگ نرم اعتقاد دارم؟!
اونوقت آرزوی هم میکنم!!
هه چه مسخره بازی تلخی من دچارش شده ام:(
اما....یادم باشد...
تا رزمنده نشیم شهید نمی شویم!
....................................................................................


پ.ن
به عکس کنید!

  • گمنام61

نظرات  (۲)

من رزمنده نیستم ...
چه خوب یاد این شعر افتادم که میگفت:

ما مدعیان صف اول بودیم....

وهنوزهم مدعی هستیم غفلت افسر جنگ نرم ما را در خواب خوشی فرو برده است. خدا ما را از غفلت به سوی بیداری رهنمون کن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی